با عرض پوزش به خاطر دیرکرد قرار دادن فایل روی وبلاگ
برای دانلود از لینک های زیر استفاده کنید:
سالروز درگذشت مولانا تسلیت باد
مولانا جلالالدین محمد صوفی بزرگ و صاحب مثنوی 17 دسامبر سال 1273 میلادی در قونیه درگذشت. نام این شاعر بزرگ ایرانی محمد و لقبش جلال
الدین است. از عنوانهای او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و
مولوی در قرنهای بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیعالاول سال
604 هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. پدرش، بهاءالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته
و سلطان العلما خوانده میشده است. وی در بلخ میزیسته و بیمال و مکنتی
هم نبوده است. در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش
سخن بوده و مجلس میگفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتهاند. بها ولد بین سالهای 616_618 هجری قمری به قصد
زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده
چهارده سالهاش، جلالالدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان، شیخ
فریدالدین عطار شتافت . جلالالدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی،
در شهر لارنده، به فرمان پدرش با گوهر خاتون، دختر خواجه لالای سمرقندی
ازدواج کرد. پدرش به سال 628 در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش
مریدان یا بنا به وصیت پدر، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد
پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال 629 ه.ق به روم
آمد و جلالالدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد. به تشویق همین برهانالدین یا خود به انگیزه
درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در
حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت
سید برهانالدین به ریاضت پرداخت. پس از مرگ برهانالدین، نزدیک 5 سال به
تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشتهاند تا 400 شاگرد به حلقه درس او
فراهم میآمدند. تولد دیگر او در لحظهای بود که با شمس تبریزی
آشنا شد. مولانا دربارهاش فرموده:«شمس تبریز، تو را عشق شناسد نه خرد.»
اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و
مریدان قصه باره بی نیاز میسازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با
شمس است، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از
زمره وارستگانی بود که میگوید: گو نماند زمن این نام، چه خواهد بودن؟ آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره
سال 642 ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان،در این بار،حداکثر شانزده
ماه با مولانا دمخور بوده است . علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست
که مردم جادوگر و ساحرش میدانستند و مریدان بر او طعنه میزدند و اهل
زمانه ملامتش میکردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است . باری آن غریب
جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر
مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش «تومرو»در آن تکرار شده است . گویا
تنها پس از یک ماه، مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامهها و
پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت
بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس
مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد. شمس پس از
حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز
با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال 645 از قونیه غایب گردید و
دانسته نبود که به کجا رفت. مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر
آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است
. پس از غیبت شمس تبریزی، شورمایه جان مولانا
دیدار صلاحالدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی، ساده دل و پاکجان که
قفل را «قلف» و مبتلا را «مفتلا»میگفت. توجه مولانا به او چندان بود که
آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت . بیش از70غزل از
غزلهای مولانا به نام صلاحالدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا
به وی خبر میدهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاحالدین دوام
یافت. روح ناآرام مولانا همچنان در جستجوی مضراب تازهای بود و آن با جاذبه
حسامالدین به حاصل آمد. حسامالدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات
صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاحالدین سرود مایه جان
مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی، یکی از بزرگ ترین آثار
ذوقی و اندیشه بشری، را حاصل لحظههایی از همین هم صحبتی میتوان شمرد.
روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال 672 ه.ق هنگام غروب آفتاب، مولانا بدرود
زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده
بودند. خرد و کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و
یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند. مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند. رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو، هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صد جای آسیا کن خیرهکشی است مارا، دارد دلی چو خارا بکشد، کسش نگوید :«تدبیر خونبها کن» بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ای زرد روی عاشق، تو صبر کن، وفا کن دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟ در خواب، دوش، پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد از برق این زمرد، هین، دفع اژدها کن
برای دانلود"سخنرانی دکتر محمد استعلامی با موضوع «عشق در کلام مولانا»، ارایه شده در کنفرانس انسان و عشق؛ ژانویه ۲۰۰۴، لسآنجلس" از لینک زیر استفاده کنید:
برای دانلود از لینک های زیر استفاده کنید:
۱ | ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی |
۲ | دایم گل این بستان شاداب نمیماند | دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
۳ | دیشب گله زلفش با باد همیکردم | گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی |
۴ | صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند | این است حریف ای دل تا باد نپیمایی |
۵ | مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد | کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی |
۶ | یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم | رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
۷ | ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست | شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
۸ | ای درد توام درمان در بستر ناکامی | و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی |
۹ | در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم | لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی |
۱۰ | فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست | کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی |
۱۱ | زین دایره مینا خونین جگرم می ده | تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی |
۱۲ | حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد | شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی |
وزن غزل: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (بحر هزج مثمن اخرب)
۱ ای سرور زیبایان، فریاد از دست تنهایی؛ دل بی تو به ستوه آمد، وقت آن است که بازگردی.
به جان آمدن: به تنگ آمدن، به ستوه آمدن.
۲ گل این باغ همیشه باطراوت نمی ماند؛ هنگام توانایی به ضعیفان یاری کن.
مخاطب همچنان پادشه زیبایان در بیت پیشین است. به او میگوید جوانی گذراست و گل روی تو همیشه شاداب نخواهد ماند. حالا که توانایی داری به من ضعیف التفاتی کن.
۳ دیشب از زلفت با باد گله میکردم؛ باد گفت به راه خطا میروی، از این فکر جنون آمیز در گذر.
باد صبا گفت در فکر غلطی هستی، رسیدن به وصال زلف او فکری مالیخولیایی است از این فکر بگذر.
۴ صد باد صبا آنجا در حالیکه مقید به زنجیرند میرقصند؛ حریف چنین است، بر حذر باش که کار باطل و بیهوده نکنی.
باد پیمودن: کار بیحاصل کردن.
مضمون دنباله بیت پیشین است و گله از زلف یار با باد. باد در جواب میگوید آنجا، در زلف او، صد باد صبا در حالیکه به زنجیر کشیده شدهاند، به رقص آمدهاند -معشوق چنان عیار و زیرک است که باد را با زلف خود به زنجیر میکشد و همچنان اسیر خود را در زیر زنجیر میرقصاند، تو تصور نکن که میتوانی به او دست یابی.
البته به زنجیر کشیدن باد امر محالی است و پیچیدن باد را در سلسله زلف معشوق، به زنجیر کشیدن آن تعبیر کرده است.
۵ آرزومندی و دوری، دور از تو، مرا به حالی در آورده است؛ که تحمل صبر و شکیبایی من از دست خواهد رفت.
دور از تو: جمله دعایی است یعنی از تو دور باد.
پایاب آبی را گویند که پا به زمین آن برسد و مجازا به معنی تاب و طافت و مقاومت است.
۶ خدایا این نکته را به چه کسی میشود گفت که آن معشوق هرجایی روی خود را به کسی در جهان نشان نداد.
هرجایی یعنی آنکه در یک جا قرار نگیرد، زن بدکاره، روسپی.
این بیت نمودار کامل پانتئیسم هندی (همه خدایی و هیچ خدایی) است که از مبانی عرفان شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی و مولانای رومی و نیز مجموعا از مبانی عرفان ایرانی به حساب میآید و میتوان گفت پایه عقیدتی حافظ است. خدای عرفان هتدی نیرویی است پراکنده در سراسر کائنات، عاری از صفات و مشخصات انسانی.
خواجه میگوید معبود که درهمه جا هست و در ذرات کائنات وجود دارد، چگونه بر کسی مکشوف نمیشود. آیا میتوان به کسی گفت که یک معشوقه هرجایی با همه عشقبازی میکند بیآنکه روی خود را نشان دهد. پس عارفان چگونه میخواهند به وصال این معشوق برسند؟
۷ ساقی چمنی که گل سرخ در آن رسته بدون روی تو رنگ و جلایی ندارد؛ ب
ا قد مانند شمشادت بخرام تا باغ را آرایش دهی.
۸ ای کسی که هنگامی که در بستر ناکامی افتادهام درد تو درمان من است -هنگام ناکامی با درد تو دلخوشم- و ای کسی که وقتی در گوشه تنهایی هستم یاد تو با من رفیق و همراه است- یاد تو رفیق تنهایی من است.
۹ در دایره سرنوشت ما مثل نقطه مرکز دایره، بیحرکت و تسلیم حوادث هستیم؛ هر فکری که درباره ما داشتهباشی عین لطف است و هر حکمی که بکنی آن را پذیرا هستیم.
تسلیم از اصطلاحات صوفیه است به معنی گردن نهادن به مقدرات خدا و این مقام بعد از توکل و رضا میآید.
دنباله مضمون بیت قبلی است. میگوید اگر قسمت را دایرهای فرض کنیم، ما مثل نقطه در مرکز این دایره قرار داریم. تسلیم محض هستیم. هر تصمیمی که درباره ما بگیری از آن گله نداریم و هر حکمی بکنی مطیعیم.
۱۰ مطابق فکر و رای خود عمل کردن در عالم رندی و آزادگی معنی ندارد؛ خودبینی و استبداد رای خلاف احکام مذهب رندی است.
از عالم رندی معنی عرفان عاشقانه خواسته و بر این مبنا گوید، مرید باید تابع مطلق پیر باشد، از گروه تبعیت کند و تمایلات شخصی را بکشد.
۱۱ از این دایره آبی رنگ خون به دل شدهام، شراب بده؛ تا این مشکل را در ساغر مینایی حل کنم.
مینا به معنی آبگینه الوان، و مینایی شیئی که روی آن میناکاری شده باشد، و دایره مینا کنایه از آسمان آبی رنگ است.
حل کردن: گشودن، مخلوط کردن چیزی با مایعی، مثل نمک و شکر در آب.
میگوید از حوادثی که گردش آسمان به سرم آورده متاثر و خون به دل هستم، شراب بده تا مشکل مسئله را در جام میناکاری شراب حل کنم.
و به هر دو معنی حل کردن توجه داشته است یعنی به تعبیری گره مشکلات را با نوشیدن شراب باز کنم و به تعبیری آنها را در ظرف شراب بریزم، و چنانکه جسمی را در مایع حل میکنند، آن را حل کنم و از میان ببرم.
۱۲ حافظ، شب هجران رفت، آثار خوب روزگار وصل پیدا شد؛ خوشی و شادی بر تو مبارک باد، ای عاشق شوریده حال.