فرازی از سخنان استاد شهبازی3
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها
عشق فضایِ یکتایی و هشیاریِ حضور، فضایِ آگاه و با خبری است که روی خود قائم است. عقل میگوید: آیا من باید همة این چیزهایی که به آنها چسبیدهام و این «من»ی که دارم را باید رها کنم؟ فانی و هیچ شوم؟ گل را رها کنم و به خار بچسبم؟ عشق پاسخ میدهد: این خارها را خودت بوجود آوردهای. «زهر گرفتی در دهان».
هرکاری که این منِ ذهنی میکند، با درد همراه است. وقتی موازی با زندگی نیستیم، تسلیم نیستیم، هر فکر و عملمان، درد بوجود خواهد آورد، برای همین است که اینهمه درد داریم. اینهمه رنجش داریم. شما یک نفر چهل ساله را نشان دهید که در ذهناش، باشد ولی رنجش و کدورت و دشمن نداشته باشد، راحت و در آرامش باشد، یک نفر را نشان بدهید. نیست! مگر اینکه تظاهر کند. برای اینکه یکی از آبرومندیهای منِ ذهنی تظاهر به این است که: حالم خوب است. هیچ اشکالی نیست، همه چیز خوب است، روابطم با همسر و بچهام عالی است، شغل و حرفهام عالی، روابطم با مردم عالی است، بدنم سالم، ورزشکارم، و .... . در خانه خون گریه میکنیم و در بیرون میخندیم. باور میکنید؟ نه اینطور نیست. برای اینکه وقتی به زندگی وصل نیستیم، تسلیم نیستیم و خِرَدِ زندگی، در زندگی ما جاری نمیشود، هر بادامی که میکاریم، بی حاصل است و درد بوجود میآورد. هر چه جلوتر میرویم، بیشتر در کلاف سردرگمِ ذهنِ من دار، پیچیده و گم و گیجتر میشویم و دردمان بیشتر میشود. به تظاهر بعضیها نگاه نکنید.
#پرویز_شهبازی
📢 #برنامه_شماره_489_گنج_حضور
- ۹۴/۱۱/۲۷