شرح غزل "ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتهی" دیوان شمس
شرح غزل "ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها" از دیوان شمس
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها *** ای آتشی افروخته در بیشه اندیشها
امروز خندان آمدی ، مفتاح زندان آمدی *** بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی ، اومید را واجب تویی *** مطلب تویی ، طالب تویی، هم منتها، هم مبتدا
در سینه ها برخاسته، اندیشه را آراسته *** هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی بدل وی لذت علم و عمل *** باقی بهانهست و دغل، کین علت آمد وان دوا
ما زان دغل کژبین شده ، با بی گنه در کین شده *** گه مست حورالعین شده، گه مست نان و شوربا
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را *** کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر صد رنگ افکنی، بر بوم برزنگ افکنی *** و ندر میان جنگ افکنی فی اِصْطِناع لایُرا
می مال پنهان گوش جان، می نه بهانه بر کسان *** جان رَبِّ خَلِّصنی زنان و الله که لاغست ای کیا
خامش که بس مستعجلم، رفتم سوی پای علم *** کاغذ بنه، بشکن قلم، ساقی در آمد الصّلا---------------------------------------------------------------------
وزن غزل: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (بحر رجز مثمن سالم)
---------------------------------------------------------------------
1-رستخیز: مخفف رستاخیز، قیامت (غیاث اللغات). ناگهان: ناگهانی. رحمت بی منتها: خطاب به شمس است که او را بخشایشی بی انتها از جانب خدا برای خود می داند. بیشه اندیشها: اضافه تشبیهی است. رسم الخط قدیمی (اندیشه ها) است که مولوی در بسیاری موارد از این رسم الخط استفاده کرده است.
همچون:
نوح ار چه مردم وار به طوفان مردن خوار بد *** گر هست آتش ذره آن ذره دارد شعلها (کلیات شمس، 1/119)
معنای بیت: ای معشوق که من که همچون قیامتی ناگهانی ما را زیر و رو کردی همچون رحمتی بی نهایت بر ما ارزانی شدی، همچون آتشی بیشه فکر ما را روشن نمودی.
2-مفتاح: کلید. مفتاح زادان: کلید دل. مستمند: نالان. فضل: احسان، بخشش، فضیلت، صفات پسندیده.مولوی در مثنوی می گوید:
فضل ها دزده اند این خاک ها *** تا مقر آریمشان از ابتلا (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی)
این بیت دارای قافیه میانی است. خندان و زندان و مستمندان کلمات هم قافیه هستند.
3-حاجب: پرده دار. بین حاجب و واجب جناس مضارع (اختلاف حرفی) است. اومید: صورت قدیمی و پهلوی کلمه امید. مطلب: طلب در عرفان گام نخست و مدمع سالک شعار می شود. عین القضات می گوید: «بدان ای عزیز که اول چیزی از مرد طالب و مهمترین مقصودی از مرید صادق طلب است و ارادت یعنی طلب حق و حقیقت ناپیوسته در راه طلب می باشد تا طلب روی بدو نماید.» (تمهیدات، 19) و عطار نیز از طلب به عنوان اولین وادی که سالک باید آن را طی کند نام می برد.
هست وادی طلب آغاز کار *** وادی عشق است از آن پس بی کنار (منطق الطیر، 180)
به همین اساس، مولوی معتقد است که طلب را معشوق بوجود می آورد و اوست که عاشق را به سوی خویش می کشاند، از همین رو گفته است «طالب تویی» بین مطلب و طالب اشتقاق وجود دارد.
معنای بیت: بوجود آورنده طلب تویی، آغاز و پایان تو هستی.
4-در مصراع اول شاعر از این رو جایگاه عشق را در سینه می داند که در عرفان جایگاه محبت در دل است. یا به عبارت دقیق تر نقطه سیاهی در دل است که به آن سودای دل می گویند. از همین روست که مولانا در این بیت خاستگاه معشوق را در سینه می داند که موجب آراستگی و زیبایی عقل اندیشه می شود. معشوق خودش نیاز و حاجت عشق را در دل ها پدید می آورد و خودش نیز آن نیاز را روا می کند، در این بیت نیز قافیه درونی دیده می شود.
معنای بیت: عشق به جهت خداست معشوق به وجو آمده و سینه های ما با نور عشق او روشن گشته است وخود این نیاز را در دل ما به وجود آورده و خودش نیز ، این نیاز را پاسخ می گوید.
5-در شرح التعرف آمده است: «سبب فراق و وصال روح است و سبب ثواب و عقاب روح است همه عتاب و آشتی با روح است» (ج2، 848)
مولانا در مثنوی می گوید:
روح با علمست و با عقلست یار *** روح را با تازی و ترکی چه کار (مثنوی، دفتر2، 249)
در دیوان شمس نیز با توجه به معنای وسیعی که واژه روح دارد، از معشوق با عنوان روح بخش یاد می کند.
روح بخش: کنایه از روح انگیز و مفرح است.
بی بدل: بی مانند. دغل: ناراستی. علت: بیماری. این: اشاره به بهانه و دغل است. آن: اشاره به مصراع دارد. علم: در مصباح الهدایه آمده است: «علم سه گونه است یکی علم توحید. دوم علم معرفت کار خدای از اعلام و ایجاد و ... و سوم علم احکام شریعت از او امر و نواهی و ...» (ص 56). علم در این بیت شناخت خداوند می باشد. علت: بیماری. بین علت و بیماری تضاد است.
6-کژبین: بد بین، مجازاً بد خیال و بد اندیش. حورالعین: به معنی زنان سپید پوست فراخ چشم، حور جمع حوراء است و حوراء به معنی زن سپید وست که موی سر و سیاهی چشمش به غایت سیاه و پوست بدنش به غایت سفید باشد و عین جمع عیناء است و لفظ عیناء به معنی زن فراخ چشم ایست (غیاث اللغات). مست نان و شوربا: شیفته مسایل دنیوی (سرود خورشید، 24)
در این بیت که مکمل بیت قبلی است شاعر اشاره به کسانی دارد که ظواهر دنیوی چشم آن ها را کور کرده است و قادر به دیدنحقیقت نیستند و می گویند: ما به دلیل این که فریب این ناراستی ها را خورده ایم و شیفته نعمات دنیوی و یا اخروی شده ایم، با آنانکه مخالف نظر ما هستند، خصومت می ورزیم.
7-سکر: مستی، صوفیان می گویند «سکر عبارت از ترک قیود ظاهری و باطنی و توجه به حق است» (فرهنگ لغات و اصطلاحات عرفانی). مولانا در مثنوی محو و فنا و سکر را در یک ردیف قرار می دهد و مقام و منزلت آنها را مهمتر از وهم و فکر می داند.
موج خاکی و وهم و فهم و فکر ماست *** موج آبی محو و سکر است و فناست
استاد فروزانفر در این باره توضیح می دهد: «دهشت و حالت بی خبری از خود و غیر که در مشاهده معشوق دست دهد مانند عشقی که پس از انتظار دراز و هجران جانسوز ناگهان معشوق وی بی پرده و حجاب بر او آید» (شرح مثنوی، 245 و 244)
در دیوان شمس آمده است:
محو سکرست پس صحو بود صحو یقین *** شمس عاقب بود ار چند بود ظل ممدود (کلیات شمس، 2/8263)
بدین ترتیب مولوی سکر را راهی برای رسیدن به حقیقت می داند ، هل: بگذار، رها کن. عقل: در اینجا عقل جزوی مورد نظر است عقل معاش بار ها مورد نکوهش مولوی قرار گرفته است.
عقل جز وی عقل را بدنام کرد *** کام دنیا مرد را بی کام کرد (مثنوی، دفتر 5، 319)
در کتاب مقالات شمس آمده است:
«عقل تا درگاه می برد اما اندرون خانه ره نمی برد، آنچه عقل حجاب است و دل حجاب و سر حجاب» (مقالات شمس، 180)
نقل: میوه های ریز و کوچکی چون آلبالو، گیلاس، ... که با شراب خورند. (سرود خورشید، 25) نقل: حاضر جوابی در سخن. بقل: پدید آمدن سبزه، هر گیاهی که زمین بدان سبز گردد، در اینجا به معنای رزق و روزی اندک است. ماجرا: استاد فروزانفر می گوید: «رسم صوفیان چنان بوده است که هرگاه خرده ای از صوفیه در وجود می آمد وی را باز خواست می کردند، این عمل را ماجرا می گفتند، در این هنگام «صلای ماجرا» می گفتند تا همه فقط جمع شوند و در خانقاه می بستند.» (شرح مثنوی شریف، 657)
و خرمشاهی نیز می گوید: «ماجرا سخن راست را گوید و هیچ خلاف نگوید و اندک گوید و ممکن است سخن را به صریح یا کسی معنی گوید.» (اورادالحباب) (از حافظ نامه، 181)
معنای بیت: مولوی در این بیت با آوردن تضاد های مضمونی چون «سکر # عقل» و «نقل # نقل» دنیای مادی را در مقابل دنیای معنوی قرار می دهد (سرود خورشید، 251) و خواهان این است که به خاطر دنیای مادی با کشمکش بیهوده انجام نگیرد.
8-تدبیر افکندن: چاره جویی کردن. صد رنگ: گوناگون. صد نشانه کثرت است. روم: منسوب به رومی. زنگ: منسوب به قبایل سیاه پوست آفریقای شرقی. فِی اصْطِناعٍ لایُرا: در نیکویی کردن که دیده نمی شود.
9-می مال: بمال. گوش جان: اضافه استعاری است. ربّ خَلِصنی: پوردگارا مرا برهان. والله: به خدا قسم. لاغ: بازی، شوخی.
معنای بیت: بی آنکه خود بدانیم، جان را متنبه . گوشمالی کن و به سوی خود کشان و از این رهگذر بهانه ای برای دیگران بگذار. وای سرور من، بدان که جمله «پروردگارا مرا برهان» یک شوخی است و نمی خواهم خلاصی یابم.
10-خامش: تخلص مولوی است و از طرفی مولانا بارها به ارزش خاموشی و بیان سر (راز) اشاره کرده است. از جمله:
ای خمشی مغز منی، پرده آن نغز منی *** کمتر فضل خمشی، کش نبود خوف و رجا (کلیات شمس، 1/492 - 491)
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش *** مگو فاش مگر فاش ز مولی وز مولا (کلیات شمس، 1/1038)
مستعجل: نعت فاعلی از استعجال شتابنده و شتاب کننده. علم: شخص نامعلوم. الصلا: صلا به معنی آواز دادن برای خورانیدن طعام یا چیزی دادن به کسی. دعوت برای خوان. ندا کردن برای طعام.
- ۹۴/۰۸/۲۴