گنج حضور اصفهان

دریچه ای رو به هم اکنون

گنج حضور اصفهان

دریچه ای رو به هم اکنون

گنج حضور اصفهان
۱۳
دی

اینم یک انرژی مثبت ازحضرت مولانا:

حقیقت

نه به رنگ است و نه بو

نه به هآی است ونه هو

نه به این است ُ نه او

نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویم 

تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را

آنچه گفتند و سرودند

تو آنی

خود تو جان جهانی

گر نهانی و عیانی

تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی

همه اسرار نهانی


امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخـــــور

به خدا حسرت دیروز عذاب است ; مردم شهر به هوشید...؟

هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خـــــدا هســـــت

روی دیوار دل خود بنویسید خـــــدا هســـــت

نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید 

خـــــدا هســـــت...

خـــــدا هســـــت...

زندگیتون پر از انرژی مثبت

  • مولانا (رومی)
۰۷
دی
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست *** که هرچه بر سر ما می رود اردات اوست
نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر *** نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد *** که چون شکنج ورق های غنچه تو بر توست
نه من سبوشکن این دیر رند سوزم و بس *** بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را *** که باد غالیه سا گشت و خاک عنبر بوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است *** فدای قدّ تو هر سر و بُن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق، نالان است *** چه جای کِلکِ بریده زبان بیهده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت *** چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است *** که داغدار ازل همچو لاله ی خود روست
تفسیر عرفانی

1. ما عاشقان، همیشه با اخلاص و توجهی خاص سر بر خاک درگاه معشوق می گذاریم و آنچه را که برایمان پیش می آید، از خواست و اراده ی او می دانیم و به آن راضی هستیم.
2. هر چند از ماه و خورشید، آینه ساختم و در برابر چهره ی زیبای معشوق قرار دارم، ولی نظیر او را ندیدم؛ رخ زیبای او از ماه و خورشید، درخشان تر و زیباتر است؛ جمال معشوق فقط در دل عاشقان تجلّی می کند و هیچ چیز دیگر -حتی ماه و خورشید -نمی توانند آینه ی جمال حق باشند.
3. باد صبا که گلبرگ های تو در توی غنچه ها را می گشاید، توانایی گشودن گره های پیچیده ی دل مرا ندارد. صبا -که پیک عاشقان است -نمی تواند به طور کامل احوال عاشقان حق را شرح دهد.
4. تنها من نیستم که در این دنیا -که عاشقان و رندان را آزار می دهد -باده نوش و مست هستم، چه بسیار سرهایی که در این خرابات همچون سبو در معرض سنگ ملامت و حادثه اند؛ این دنیا نه تنها سبوی عاشقان، سر آنها را هم می شکند.
5. همانا تو گیسوی معطّر و عنبر افشانت را شانه زدی که باد، بوی خوش آن را می پراکند و خاک هم عطرآگین شده است؛ معشوق در دل عاشقان تجلی کرده و زمین و آسمان به این واسطه، خوشبو و عطرآگین شده است.
6. ای یار! هر برگ گل که در چمن است، فدای چهره ی زیبای تو باشد؛ هر درخت سروی که در کنار جویبار است، نثار قد و قامت موزون و زیبای تو باد؛ همه ی خوبی ها و زیبایی های این جهان را باید فدای تجلیات حق کرد.
7. قوه ی بیان و زبان گویایم در بیان وصف اشتیاق من به معشوق ناتوان است، چه رسد به قلمی که زبان برده و لال است.
8. ای معشوق! تصویر چهره ی زیبای تو در دلم منعکس شد؛ پس به آرزوی خود خواهم رسید؛ چرا که گفته اند:حال نیک به دنبال فال نیک است؛ ای یار! تو در دلم تجلی کرده ای و من امیدوار شده ام که به وصال تو می رسم.
9. ای دوست! دل حافظ، فقط در این لحظه نیست که در آتش عشق و تمنای تو می سوزد، بلکه از روز ازل مانند لاله های خود روی بهار، مثل شقایق های سرخ، سوز عشق تو را در دل دارد. ما از همان آغاز آفرینش، عاشق تو بوده ایم.

  • مولانا (رومی)
۰۷
دی


  • مولانا (رومی)
۰۵
دی

دوستان عزیز برای دسترسی بیشتر به مطالب کانال تلگرام هم راه اندازی شد:

telegram.me/iganjehozoor

  • مولانا (رومی)
۲۸
آذر

  • مولانا (رومی)
۲۸
آذر

ساربانا ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست میر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مست حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست شمس تبریزی به دورت هیچ کس هشیار نیست کافر و مؤمن خراب و زاهد و خمار مست


  • مولانا (رومی)
۲۷
آذر

با عرض پوزش به خاطر دیرکرد قرار دادن فایل روی وبلاگ


برای دانلود از لینک های زیر استفاده کنید:


قسمت اول - 15 مگابایت


قسمت دوم - 15 مگابایت


قسمت سوم - 27 مگابایت

  • مولانا (رومی)
۲۷
آذر

  • مولانا (رومی)
۲۶
آذر


سالروز درگذشت مولانا تسلیت باد

 مولانا جلال‌الدین محمد صوفی بزرگ و صاحب مثنوی 17 دسامبر سال 1273 میلادی در قونیه درگذشت.

نام این شاعر بزرگ ایرانی محمد و لقبش جلال الدین است. از عنوان‌های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن‌های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع‌الاول سال 604 هجری قمری در شهر بلخ متولد شد.

پدرش‌، بهاءالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می‌شده است. وی در بلخ می‌زیسته و بی‌مال و مکنتی هم نبوده است‌. در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می‌گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته‌اند.

بها ولد بین سال‌های 616_618 هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله‌اش‌، جلال‌الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان‌، شیخ فریدالدین عطار شتافت . جلال‌الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی‌، در شهر لارنده‌، به فرمان پدرش با گوهر خاتون‌، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد. پدرش به سال 628 در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر‌، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال 629 ه.ق به روم آمد و جلال‌الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد.

به تشویق همین برهان‌الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان‌الدین به ریاضت پرداخت. پس از مرگ برهان‌الدین‌، نزدیک 5 سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته‌اند تا 400 شاگرد به حلقه درس او فراهم می‌آمدند.

تولد دیگر او در لحظه‌ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره‌اش فرموده:«شمس تبریز‌، تو را عشق شناسد نه خرد.» اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می‌سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است‌، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می‌گوید‌: گو نماند زمن این نام‌، چه خواهد بودن؟

آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال 642 ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان‌،در این بار‌،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است .

علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می‌دانستند و مریدان بر او طعنه می‌زدند و اهل زمانه ملامتش می‌کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است . باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش «تومرو»در آن تکرار شده است . گویا تنها پس از یک ماه، مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه‌ها و پیام‌های بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد‌. شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال 645 از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت. مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .

پس از غیبت شمس تبریزی‌، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح‌‌الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی‌، ساده دل و پاکجان که قفل را «قلف» و مبتلا را «مفتلا»می‌گفت. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت . بیش از70غزل از غزل‌های مولانا به نام صلاح‌الدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می‌دهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح‌الدین دوام یافت. روح ناآرام مولانا همچنان در جستجوی مضراب تازه‌ای بود و آن با جاذبه حسام‌الدین به حاصل آمد. حسام‌الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاح‌الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی‌، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری‌، را حاصل لحظه‌هایی از همین هم صحبتی می‌توان شمرد. روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال 672 ه.ق هنگام غروب آفتاب‌، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خرد و کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند.

مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.

رو سر بنه به بالین‌، تنها مرا رها کن

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا‌، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو‌، هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده‌، در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره‌کشی است مارا‌، دارد دلی چو خارا

بکشد‌، کسش نگوید :«تدبیر خونبها کن»

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زرد روی عاشق‌، تو صبر کن، وفا کن

دردی است غیر مردن‌، آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟

در خواب‌، دوش، پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره‌، عشق است چون زمرد

از برق این زمرد‌، هین‌، دفع اژدها کن



  • مولانا (رومی)
۱۷
آذر

برای دانلود از لینک های زیر استفاده کنید:


قسمت اول - 25 مگابایت


قسمت دوم - 24 مگابایت

  • مولانا (رومی)